بهترین لحظات من...
دوستان عزیزم سلام .
این پستمو اختصاص دادم به بهترین لحظات زندگی که برای هرکسی اتفاق افتاده!
هر کی هرچی داره بریزه تو دایره فقط یادتون باشه کوتاه و مختصر، افتاااااد 
اولیشو خودم شروع می کنم :
اینی که دارم می گم مربوط میشه به 3 سال پیش یعنی سال 1386 ، این برای من بهترین سال بود از فروردینش بگیر تا اسفند ماهش و وقتی یاد خاطراتم می افتم یکم دلم می گیره،تو این سال من به دانشگاه قبول شدم و بهترین خاطراتمو تو دانشگاه داشتم.
یکی دیگه از بهترین لحظات زندگیم مسافرت هایی بود که با دوستانم به صورت مجردی رفتیم،اولیش در تاریخ 10/1/88 و بعدیش در تاریخ 9/1/90 و همین طور عید فطر 90 ،وای عجب حالی داد
همون طور که دوستان اشاره کردن دوران ابتدایی هم برای من بهترین دوران بود،یه شعر گذاشتم شاید خوشتون بیاد!به یاد روزهای قدیم
و در آخر می خوام بگم :
ای کاش امتداد لحظه ها روزهای خوش گذشته بود!
دوستون دارم!
اي دبستاني ترين احساس من
خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن مانا ترند
درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مكارو دزد دشت وباغ
روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است
كاكلي گنجشككي با هوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

با وجود سوز وسرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن ميدريد

تا درون نيمكت جا ميشديم
ما پرازتصميم كبري ميشديم

پاك كن هايي زپاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم

كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت
گرمي دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ كاه بود
مانده در گوشم صدايي چون تگرگ
خش خش جارو ي با پا روي برگ
همكلاسيهاي من يادم كنيد
بازهم در كوچه فريادم كنيد

همكلاسيهاي دردورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار
بچه هاي دكه خوراك سرد
كودكان كوچه اما مرد مرد

كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بودوتفريقي نبود
كاش ميشد باز كوچك ميشديم
لا اقل يك روز كودك ميشديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش

اي معلم ياد وهم نامت بخير
ياد درس آب وبابايت بخير

اي دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن
دبستاني ترين احساس من بازگرد اين مشقها را خط بزن
نظرات شما عزیزان:
sahel 
ساعت11:25---16 فروردين 1391
سلام خوبي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشحال ميشم به منم سر بزني و نظرتو بگي
اگر هم مايل بودي بگو تا تبادل لينک کنيم.ميسي عسيس
به اميد ديدارمجدد
محمد 
ساعت16:01---19 مهر 1390
محمدجوادجون سلام.
ميتوني تو خبرنامه وبلاگ عضو بشي. اينجوري زودتر خبر ميشي. ميدوني ديگه آدميزاده ديگه! يهو ديدي يادم رفت! هم شرمنده تو ميشم، هم شرمنده جيبم!.gif)
حق يارت!
محمد 
ساعت23:40---15 مهر 1390
سلام دوست خوبم! از اينكه لينكم كردي بينهايت ممنونم! منم با كمال افتخار لينكت كردم!
اسپارتاكوس 3 هنوز نيومده، بياد ميذارم! فعلا دوتا سريال جديد ميخوام بذارم! 5 كيلومتر تا بهشت و سريال مهاجران همون كارتون قديمي و خاطره انگيز بچگيمون!
مینا 
ساعت13:14---15 مهر 1390
من گم شدم نمی دونم کجا باید خاطرمو بنویسم.
ولی بهترین خاطره زندگیم 2سال پیش شروع شد یعنی وقتی که دانشگاه قبول شدم
بهترین روزا و خاطره هارو داشتم. 4تا دوست صمیمی دارم الانم ترم5 جیم
از فرصت هامون به بهترین نحو استفاده می کنیم کلی عکس انداختیم
امیدوارم زود تموم نشه/راستی من خوابگاه میرم کلی مسخره بازی در میایم و به هر بهونه ای می خندیم.کلی خوش میگذره.همیشه از خستگی بیهوش میشیم.
موقع انتخاب واحد ترم 5 دانشگاه تو سایت زده بود ساعت 1-4 ماهم به این امید خواب بودیم همینجوری شانسی گفتم برم سراغ کامپیوتر ببینم کلاسا تغییری کرده با نه چشمتون روز بد نبینه شانسی زدم انتخاب واحد دیدم گرفت
شک کردم یکی از درسامو همینجوری انتخاب کردم دیدم ثبت کردم
یه جیغ بنفش کشیدم یدو زنگ زدم هر 4تا دوستمو از خواب بیدار کردم.
تند تند انتخاب واحدمو انجام دادم
با ما 3تا از دوستام کسی فکرشو نمی کرد زمان ثبت نام عوض بشه که!!!!!!
یکی از دوستامو هرکاری کردم از خواب بیدار نمیشد
آخر با یه مکافاتی و کلی خجالت به باباش زنگ زدم که بیدارش کنه.
منو دوستم سپیده تا اون بخواد بیدار بشه 13 واحد براش ورداشته بودیم.
با اینکه کلی استرس داشتم ولی واقا روز قشنگی بود این روزو تو دفتر خاطراتمم ثبت کردم
واقا یه روزه فراموش نشدنی بود
البته بچه های دانشگاه بیشتر منو درک می کنن ممکنه این اتفاق برای اونام افتاده باشه.
مینا 
ساعت13:01---15 مهر 1390
سلام دوست گلم
ممنون از حضورت
منم لینکت کردم
راستی اینکه همه رو یاد خاطراتشون انداختی واقا عالی بود.
|